جان فشانی کردیما

ساخت وبلاگ
در دوران تحصیل از همون اول- از دبستان تا دبیرستان مدرسه های مختلفی رو تجربه کردم.البته از نظر ساختمانی منظورمه.مدرسه دوران دبستان خوب بود(غیر انتفاعی بوددیگه.)اما راهنمایی و دبیرستان نمونه دولتی و بالاتبع هم ساختمونای پوکیده(نیمه پوکیده)

دوران راهنمایی کلاسایی داشتیم که وقتی زنگ مدرسه میخورد بچه ها برای اینکه از توی کلاس در بیان-باید مثل مورچه ها پشت سر هم قطار میشدن و توی یه خط پشت کله همدیگه حرکت میکردن تا بتونن برن توی حیاط.بس که فضای کلاس برای راه رفتن وسیع بود!!یه خورده از توی خط میزدی اون ور تر از در کلاس رد نمیشدیمواقعی هم اگر زلزله میشد باید اشهدت و میخوندی چون از محالات بود بتونی از کلاس بری بیرون.!قشنگ عین ژاپنیا بودیم...ریلکس مینشستیم سر جامون-حرکت دیوارا و لامپا رو تماشا میکردیم..بس که جا تنگ بود  حتی نمیشد زیر صندلی پناه گرفت..کلاسا هم با بخاری گرم میشد که چند باری هم مانتو و شلوار بچه ها رو به فنا داده بود.(خداروشکر دیگه بخاریا گازی بودن وگرنه روزا بایستی دنبال چوب و نفت و ذغال سنگ هم میرفتیم)

یه پنکه هم توی کلاسمون داشتیم وقتی روشنش میکردیم بعد یه مدت یهو شروع میکرد صدا دادن و تند تند چرخیدن...دیگه اون موقع صدا به صدا نمیرسید..کل مدرسه صداشو میفهمیدن.هر لحظه هم منتظر بودیم کنده بشه و کله یکی از بچه ها بپره خلااصه دوران راهنمایی رو کوزت وار تموم کردیم!

وقتی رفتیم دبیرستان تصور میکردیم مدرسمون چون شبانه روزی هم بود مثل مدرسه جودی ابوت باشه.(اون موقع جودی ابوت توی بورس بود)از این سویت باکلاسا داشته باشه..اما ای دل غافل..

تقریبا بیرون شهر بود.ساختمان کلاسا بد نبود اما بیچاره بچه خوابگاهیا که نزدیک سی چهل نفر و چپونده بودن توی یه سالن بزرگ!!اونم فقط تختاشون.دستشویی و حموم بیرون توی حیاط!!

شبا هم مگه سگا میذاشتن این بنده خداها بخوابن- فک کنم خیلیاشون کلیه هاشون ترکید بس که شبا از ترس دستشویی نمیرفتن

اون موقع  وقتی راهنمایی بودم ستاد بازسازی شروع کرد به ساخت مدرسه های نوساز توی سطح شهر.تا این که ما رفتیم دبیرستان و خبر رسید که قراره یکی از این مدرسه ها رو هم بدن به مدرسه ما..ما هم خوشحاااااال...

همین روزای دی ماه بود که مدرسه تکمیل شده بود اما مثل اینکه پیمانکار پولشو نگرفته بود و مدرسه رو تحویل نمیداد!..یا تحویل میداد اما گازشو وصل نمیکرد

مدیر مدرسه ما رگ غیرتش باد کرد- برای اینکه پیمانکار و زیر فشار بذاره یه روز با چند تا از دفتر دارا رفت مدرسه رو تمیز کرد و قشنگ شست و روز بعد هم به ما بچه ها گفت که قراره بریم توی اون مدرسه.اونم توی سرمای زمستون.....ما بچه ها هم قبول کردیم بریم تا شاید فرجی بشه و از این وضع فلاکت بار راحت بشیم .(ولی خداییش مدرسه جدیده باکلاس بود)

یادمه سر کلاسا از بس هوااا سررررررددد بود-چهارزانو روی صندلی مینشستیم و پتویی که از خونه همراهمون بود مینداختیم روی خودمون.دستکش به دست.بعضیا هم با شال گردن

بچه های خوابگاهی هم از این چراغ اتراها و علاالدین ها توی اتاقشون!!بعضی شبا هم از سرما خواب نمیرفتن تا صب!

قشنگ حس بودن در شعب ابی طالب رو داشتیم

تا اینکه...

یکی دو هفته مقاومت ما نتیجه داد و گاز مدرسه وصل شد.(خدا خیرشون بده وگرنه هممون از ذات الریه میمردیم).خود من به شخصه قشنگ لخته شدن خون توی رگامو حس میکردم....جوهر خودکار توی لوله یخ زده بود و پایین نمیومد.

این همش نتیجه جان فشانی و مقاومت و از خودگذشتی نسل ما بود که کردیم

ولی حیف

حیف که اسممون لابه لای تاریخ گم شد

واقعا حیف

معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت: 8:12